حرفاي من وتو...........
شنبه 2 ارديبهشت 1398برچسب:, :: 16:52 :: نويسنده : مهدي
دیشـــب خـــــــدا آروم صـــدام كـــرد و گفــــت : خــــــــــــدا جونم " این همون مخــــلوقی هست كه وقتـــــی آفریدیـــش به خودت آفـــــرین گفتی . . .
جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:0 :: نويسنده : مهدي
روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید : چرا مرا دوست داری ؟ چرا عاشقم هستی ؟ پسر گفت : نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم دختر گفت : وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی ؟!!!! پسر گفت : واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم دختر گفت : اثبات؟!!!! نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم . شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد اما تو نمی توانی این کار را بکنی !!!! پسر گفت : خوب ... من تو رو دوست دارم چون زیبا هستی چون صدای تو گیراست چون جذاب و دوست داشتنی هستی چون باملاحظه و بافکر هستی چون به من توجه و محبت می کنی تو را به خاطر لبخندت دوست دارم به خاطر تمامی حرکاتت دوست دارم دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد چند روز بعد دختر تصادف کرد و به کما رفت پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت نامه بدین شرح بود : عزیز دلم !!!تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم ..... اکنون دیگر حرف نمی زنی پس نمی توانم دوستت داشته باشم دوستت دارم چون به من توجه و محبت می کنی ...... چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی نمی توانم دوستت داشته باشم تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم ..... آیا اکنون می توانی بخندی ؟ می توانی هیچ حرکتی بکنی ؟ ...... پس دوستت ندارم اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد در زمان هایی مثل الان هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار؟ نه و من هنوز دوستت دارم . عاشقت هستم پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : مهدي
امروز سرم خورده به سنگ فهمیدم که... سرگیج هام بدجوری عذابم میده موندم تو چند راهی ... به کی بگم که منم یه ادمم به هر کی بگم می خنده حتی خودت ولی راهمو انتخاب کردم اگه قتلگاهمم باشه بدون تردید می رم تا... پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : مهدي
اين اولين قرارمون بود يادته؟؟ من تعريف ميكنم اگه جايي اشتباه گفتم تو اصلاحش كن صبح زود باهم قرار گزاشتيم تو اول خط سوار شدي من دوتا ايستگاه بعد مترو خيلي شلوغ بود يادته؟/ قطارش تندرو بود ازت پرسيدم كدوم واگني يه ادرسايي دادي عجيب غريب خلاصه قطار شلوغ بود وقرار شد تو ايستگاه صادقيه ببينمت رسيديم ايستگاه صادقيه دل تو دلم نبود تو همين حال بودم كه ديدمت اومدم نزديك و سلام احوال پرسي كرديم رفتيم تا سوار مترو بشيم تو مترو به من نزديك تر شدي خيلي نزديك با تمام وجود حست ميكردم اما يكم حيا و شرم باعث ميشد كه نتونم تو بغلم جا بدمت رفتيم ايستگاه بعد حقاني پياده شديم حواس پرت شده بودم ايستگاه حقاني بايد پياده ميشديم يه ايستگاه برگشتيم عقب و رفتيم حقاني از اونجا سوار اتوبوس شديمو رفتيم سازمان مركزي تو اتوبوس چش ازت برنداشتم از ديدنت لذت ميبردم رسيديم به استگاه نيستان نهم سازمان مركزي همينجا بود رفتيم و كارمون انجام داديم ونامه رو تحويل داديم واومديم بيرون داشتيم تو پاسداران قدم ميزديم كه حس ميكردم بهم نزديكتر ميشي يگه اون شرمه تو وجودم نبود من نزديك ميشدم دوش به دوش هم را ميرفتيم دنبال يه سوپر ماركت بوذم تا يچيزي بگيرم بخوريم كه پيدا نكردم از يه دكه روزنامه فروشي 2تا هاي باي و 2تا شيركاكائو گرفتم رفتيم تو ايستگاه اتوبوس نشستيم و شيركاكائومونو خورديم شيركاكائو تموم نشده بود كه اتوبوس اومد پاكت شير كاكائو رو تو ايستگاه گذاشتيمو سوار اتوبوس شديم واقعاا كه شهروند نمونه عاشق به من و تو ميگن لطفش به اينه كه باقيشو خودت بگي باقي خاطررو خودت برا دوستاني كه اين مطلب رو ميخونن تعريف كن............
سلام دوستاي گلم ببخشيد كه از هر دري براتون مينويسم ببخشيد كه اشفته براتون مينويسم ببخشيد كه از دردام براتون مينويسم ببخشيد كه از نبودنش براتون مينويسم منو ببخشيدددد منو ببخشيد نميدونم ولي شايد اين تقدير منه اينكه خورد بشم بشكنم صداي شكستن دلمو بشنوم ولي بخندم صداي شكستن غرورمو بشنوم وبازم بخندم شايد شايد شايد اين رسم زمونست اما تويي كه ميدوني منظورم چيه و طرف حرفم هستي يه بار با خودت بشين و خاطراتتو مرور كن بعد كلاتو قاضي كن و ببين اينه حق من؟؟ اينه جواب من ؟؟؟؟؟؟؟؟ اينه جواب عشق من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:52 :: نويسنده : مهدي
خدايااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خداياااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بدادم برس كه داغونم كاش يكي منو ميفهميد كاش ميفهميد كه چه غوغايي تو دلمه نخاستم يكي بياد بگه عزيزم چته لاقل يكي بياد بگه چه مرگته يه پس گردني بزنه كه برق از سه فازم بپره و حالم عوض بشه خدااااايااااااااا
صدايت مي كنم در لحظه هاي خيس نيايش لحظه هايي از جنس پرستش
با تو سخن ميگويم گاه با زبان گاه با اشك..... چقدر زيباست لحظه هاي ناب دل دل كردنم با تو......
مي دانم در خلوت سكوتمان سكوتي كه برايت پر است از فرياد نا گفته هاي من تنها من هستم و تنها تو..........
چقدر خوب است كه حرفهاي دلم را فقط تو ميداني تويي كه چون من تنهايي يا شايد نه...... من چون تو تنهايم
براي همين است كه باورم داري چند ساعتي قبل از آنكه برايت بنويسم باران باريد
خدايا ميدونم تنهاي ولي غمت نباشه منم تنهام سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 21:13 :: نويسنده : مهدي
کودک بیچاره به زور جلوی خودش را گرفته بود تا گریهاش نگیرد. با ناراحتی و غمی سنگین مرتب این جمله را تکرار میکرد. مادر که باورش نمیشد با شگفتی تمام به چشمان پسرک خردسالش خیره شده بود.
|
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
|
||||||||
![]() |